کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم
معرفی کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم اثر کیم سوهیون
با دانلود کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم میتوانید با توصیهها و راهکارهای سودمند در خصوص رویارویی و پذیرش شخصیت واقعی خود آشنا شوید. میخوانید که نباید در قبال مسائلی که خجالتآور نیستند، شرمسار باشید، بلکه به جای آن عزت نفس خود را تقویت کرده و با وجود هر عیب و نقصی، خود را بیشتر دوست بدارید
– با کسانی که با شما مهربان نیستند مهربان نباشید
– به خودت افتخار کن
– تحت تأثیر گفته های دیگران قرار نگیرید
– به عنوان یک فرد معمولی کاملا شاد باشید
– برای برآورده کردن انتظارات دیگران زندگی نکنید
نیازی نیست هنگام نگاه کردن به سایت های رسانه های اجتماعی دیگران احساس بدی داشته باشید، برای خود بهانه بیاورید تا همه شما را درک کنند. شما مجبور نیستید کورکورانه سخت کار کنید، فقط به این دلیل که مضطرب هستید، و تسلیم پاسخ های تجویز شده باشید. دیگر لازم نیست در زندگی خود توسط عابران صدمه ببینید، تحت تأثیر گفته های دیگران قرار بگیرید و فکر کنید که مشکلات تنها از آن شماست.
این کتاب “تصمیم گرفتم خودم باشم ” ضروری ترین کار را به شما نشان می دهد و آن این است که مانند خودتان زندگی کنید. برای خودتان باشد. تنها به خودتان اهمیت بدهید و نظر دیگران را سعی کنید فراموش کنید. این آموزه ها به سادگی به شما خواهد آموخت که از زندگی خودتان تحت هر شرایطی لذت ببرید و قضاوت های دیگران را نادیده بگیرید. در کنار دانلود کتاب درسی؛ می توانید این کتاب زیبا را نیز دانلود و مطالعه کنید.
در بخشی از کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم میخوانیم:
وقتی داشتم این کتاب را مینوشتم، یک روز سری به دانشگاه شیکاگو زدم و از رئیس دانشگاه، رابرت مینارد هاچینز، پرسیدم که چطور خود را از نگرانی دور میکرد. پاسخ داد: «من همیشه تلاش کردهام نصیحت کوچکی را که جولیوس روزن والد مرحوم، یکی از مدیران موفق، به من کرد دنبال کنم: وقتی لیمو داری، لیموناد درست کن».
این کاری است که یک معلم بزرگ میکند. ولی آدم احمق دقیقاً عکس این کار را میکند. اگر متوجه شود که زندگی به او لیمویی داده است، تسلیم میشود و میگوید: «مغلوب شدهام. این سرنوشت است. در زندگی شانس نیاوردم». بعد به سرزنشکردن دنیا میپردازد و در یک میگساری دلسوزی به خود غرق میشود. ولی وقتی لیمویی به مرد عاقلی میدهند، میگوید: «از این بداقبالی چه درسی میتوانم یاد بگیرم؟ چطور میتوانم وضعیتم را بهتر کنم؟ چطور میتوانم این لیمو را به لیموناد تبدیل کنم؟»
روانشناس بزرگ آلفرد ادلر بعد از عمری مطالعهی انسانها و منابع پنهان قدرتشان اعلام کرد که یکی از ویژگیهای شگفتانگیز انسان بودن «قدرت تغییر یک وضعیت منفی به مثبت» است. در اینجا داستان جالب و مهیج زنی را بیان میکنم که دقیقاً این کار را کرد. اسم این زن تلما تامپسون است. در حین تعریف تجربهاش به من گفت: «در طول جنگ، همسرم به یک پادگان آموزشی در بیابانی در کالیفرنیا اعزام شد. من برای اینکه در نزدیکی او زندگی کنم، رفتم و آنجا زندگی کردم. از آن مکان متنفر بودم. هرگز قبلاً اینقدر بدبخت نبودم. همسرم را برای مانور به بیابان فرا میخواندند و من تک و تنها در یک کلبهی کوچک رها میشدم. گرما تحمل ناپذیر بود 50 درجه در سایهی کاکتوس. هیچکس نبود که با او حرف بزنم. باد پیوسته میوزید و تمام غذایی که میخوردم و حتی هوایی که نفس میکشیدم، لبریز از ماسه بود و ماسه و ماسه!
چنان احساس بدبختی محض میکردم، چنان دلم برای خودم میسوخت که برای پدر و مادرم نامه نوشتم. به آنها گفتم که دارم تسلیم میشوم و برمیگردم به خانه. گفتم که دیگر یک دقیقه هم نمیتوانم تحمل کنم. ترجیح میدهم در زندان باشم تا آنجا. پدرم تنها دو خط به من جواب داد دو خط که همیشه در خاطرم ماندگار هستند دو خط که زندگی مرا زیر و رو کرد:
دو مرد از پشت میلههای زندان به بیرون نگاهکردند، یکی گِل و لای دید، و دیگری ستارهها را.
آن دو خط را بارها و بارها خواندم. از خودم خجالت کشیدم. تصمیم گرفتم ببینم چه چیز موقعیت فعلی من خوب است. به دنبال ستارهها گشتم
جلد کتابی می خواندم که نوشته بود : خطر متفاوت بودن را بپذیرید،اما بیاموزید که بدون جلب توجه متفاوت باشید.
کاملا درکش کردم و فهمیدمش.تصمیم گرفتم. امروز تصمیم گرفتم متفاوت باشم ولی در دید مردم نباشم ، برای مثال تصمیم گرفتم شنبه ها را روز خودم قرار بدهم. همه از شنبه بدشان می اید و حتی کسی نمی خواهد رخ این شنبه ی بیچاره را ببیند. ولی من این روز را روز خودم نامیدم.
دوش گرفتم. ارایشی که دوست داشتم انجام دادم ، سایه گلبهی با رژ مایل به قرمز . زیباترین ترکیب رنگی . عطر 212 ای که حقیقتا به مفت هم نمی ارزد را به مانتوی مورد علاقه ام اغشته کردم . کیف کوچکم را برداشتم و هندزفری هایم را از درونش در اوردم و داخل گوشم گذاشتم. اهنگ مورد علاقه ام را پخش کردم و بی هدف و بی مقصد ، راه افتادم . گذاشتم پاهایم کار خودشان را بکنند . گذاشتم ایندفعه پاهایم مقصد مرا مشخص کنند. فکر می کنم از این به بعد هر شنبه بگذارم پاهایم برایم تصمیم بگیرند. چون مرا به مکانی بردند رویایی و شیرین . جایی که هروقت از ادمیزاد ها خسته و درمانده می شوم و حوصله ی زنده ماندن هم ندارم و حتی صدای مگسی که در گوشم وز وز میکند هم ازارم می دهد ، میروم. بله ، کتاب فروشی
وارد کتاب فروشی شدم . دری بود برای ورود به یک جهان دیگر و من با اغوش باز استقبال کردم. بین کتاب ها گشتم . داستانی که پشت هر جلد ان نوشته شده بود را با دقت خواندم . به نویسنده ها توجه می کردم . اگر خانم بودند ، تکه کتاب پشت جلد را با صدای نازک و مکث های لطیف می خواندم و اگر اقا بودند با صدایی نه خیلی کلفت ولی دلنشین و مردانه انها را می خواندم . حتی اگر موضوعات کتاب ها تغییر میکرد ، صدای درون ذهن من هم تغییر میکرد . مثلا اگر به قسمت فلسفه می رسیدم در ذهنم ژستی حکیمانه می گرفتم و با تن صدایی که انگار یک سیگار برگ بر روی لبانش است و در حال بازخوانی نوشته خودش است ، ان را می خواندم و اگر وارد بخش حکایات میشدم صدایم را وابسته به جنسیت نویسنده مانند مادربزرگ ها یا پدربزرگ ها می کردم و بر روی تک تک کلمات مکث می کردم.
همین گونه بین کتابها غرق شده بودم که ناگهان کتاب ” بیگانه ” از البر کامو را دیدم . در مکان درستی نبود . در قفسه نویسندگان ایرانی بود . انگار کسی سعی داشته ان کتاب را در مکان مناسبش بگذارد ولی نمیدانسته که ان کتاب باید در قفسه رو به رویش ، دومین قفسه از بالا باشد ، کنار کتاب دیگر البر که طاعون نام دارد . توجهم را به خود جلب نمود . او حتی به صورت عمودی هم بین کتاب ها نبود و فقط افقی بر روی بقیه کتاب ها خوابانده شده بود . با او احساس هم دردی کردم . او در مکانی که باید نبود . او پیش کتاب هایی که می توانستند او را بفهمند نبود . او با کتاب های ایرانی که هیچ سنخیتی با ان ها نداشت و درکشان نمیکرد همراه شده بود . او به انجا تعلق نداشت . او در انجا، حتی در کتاب فروشی هم “بیگانه” بود ، درست مثل من.
درباره کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم اثر کیم سوهیون
کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم اثر کیم سوهیون می باشد. این کتاب را فریماه بیابانی ترجمه کرده است. کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم را انتشارات دانش آفرین منتشر کرده است.
وقتی فکرش را می کنم، همیشه آدم کنجکاوی بوده ام. حتی وقتی مدرسه می رفتم. هر بار که معلم از من کاری می خواست، دلیلش را می پرسیدم.
دیگران فکر می کردند قصد نافرمانی دارم اما واقعا می خواستم علت را جویا شوم. سوال نپرسیدن و جواب ندادن برای من کار بسیار سختی بود.
وقتی بزرگتر شدم ناگهان خود را بی ارزش و درمانده یافتم. سن مبهمی بود و اعتبار و مهارت هایم همه درهم و نامعلوم بودند. آدم آشفته ای بودم که چیزی برای خود و تضمین آینده ام نداشتم. چه چیزی مرا تا این حد درهم و آشفته کرده بود؟
آن زمان فکر می کردم عمل اشتباهی را مرتکب شدم. رشته اشتباهی را انتخاب کرده بودم؟ در سال های تحصیلم در دانشگاه، به اندازه کافی درس خوانده بودم؟ شغلم را به اندازه کافی تحمل نکرده بودم؟ اما هرچه فکر کردم یادم نمی آمد کار اشتباهی کرده باشم.
البته من هم به سهم خود اشتباهاتی داشته ام و احساس سردرگمی کرده ام اما مگر آزمون و خطا بخش طبیعی زندگی ما نیست؟
هدف این کتاب
هدف کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم این است که یک آدم معمولی دست از غبطه خوردن بابت چیزهایی که نیست بردارد، نسبت به نگاه سرد دیگران بی تفاوت باشد و با خود واقعی اش زندگی کند.
منبع www.free-ebooks.net