«پیشمرگ» با لذت قصه گویی
همراه با جشنواره فیلم فجر؛
«پیشمرگ» قصه می گوید قهرمان فیلم مشخص است در همان چند دقیقه اول دنیای قصه اش را معرفی می کند آدم ها ^ ژانر و درونمایه اش را معرفی می کند و به ما می گوید که باید با چه کسی همراه باشیم و برایش دلواپس شویم.
گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری آنا ـ (امیر امیری نویسنده و کارگردان ): می گویند آشپز که دو تا باشد آش یا شور می شود یا بی نمک یکی از شوربختی های سینما این است که در دو جای مختلف جهان همزمان اختراع شد آشپز آمریکایی اش ادیسون بود که دوربینی بزرگ ساخت که امکان جابجایی اش سخت بود و می بایست سوژه را خدمت دوربین می آوردند و آشپز اروپایی برادران لومیر که دوربینی کوچکتر ساختند که می شد به محل وقوع وقایع برد و از سوژه فیلم برداری کرد پس دو گونه سینما بوجود آمد سینمای آمریکایی که برای دوربین های بزرگش استدیو ساخت و به سراغ قصه گویی رفت تا بتواند در همان استدیو با ابزار قصه فیلم های جذابی رقم بزند و سینمای اروپا که دوربین را به سراغ وقایع برد و از لذت به تصویر کشیدن جزییات وقایع طبیعی و مستندگونگی سبک خود را ساخت و هنگامی که به سمت قصه گویی آمد باز اصل را بر لذت بردن از ذات سینما یعنی عکس صدا و حرکت قرار داد.
حال با دو نوع از سینما مواجهیم یکی قصه گو و مبتنی بر هزاران سال هنر «درام» نویسی و دیگری سینمای تجربه گرای تصویر محور و رها که مانند همه هنر های من درآوردی مدرنیته می خواهد بگوید من زیبا هستم و اگر از من لذت نبری مشکل از خودت است و ما مجبوریم برای اینکه بگوییم هنر را می فهمیم این فیلم ها را هم تحمل کنیم و به لذت های سمعی و بصری آن قانع باشیم نمی خواهم بگویم این سینما بد است اما هنوز چیزی که باید نشده هنوز آنقدر قاعده مند نشده که بتوان سنجید بتوان نظارت کیفی بر آن گمارد بتوان خوب شدنش را تضمین کرد و بتوان به آن به عنوان یک هنر سهل ممتنع فخر ورزید.
این روز ها که به تماشای فیلم های جشنواره می نشینیم همواره ترس داریم نکند باز با اثری مواجه شویم که دنبال تجربه است و چیزی می گوید که فقط خودش و عده ای خاص از مخاطبان می فهمند و ما نمی فهمیم و بدتر از آن اینکه با فیلمی مواجه شویم که بین دو گونه از سینما سرگردان است-که اغلب فیلم های سینمای ایران اینگونه است- و به اشتباه از سینمای غیر قصه گو تنها نداشتن ضرباهنگ و کشمکش را به ارث برده و همزمان سعی دارد قصه بگوید که نمی تواند کسانی که در دو دهه اخیر فیلم های جشنواره فجر را دیده اند این رنج را درک می کنند اینکه روزی ۱۴ ساعت وقت بگذاری که فیلم ببینی و اغلب فیلم ها فاقد هر گونه جذابیت سینمایی باشند و مجبوری باشی به گونه ای آن را تحمل کنی تا مگر فیلم بعد نجاتت دهد و دریغا که گاه فیلم بعدی و بعدی هم چنین است.
فیلم پیشمرگ اما قصه می گوید قهرمان فیلم مشخص است در همان چند دقیقه اول دنیای قصه اش را معرفی می کند آدم ها را و ژانر و درونمایه اش را معرفی می کند و به ما می گوید که باید با چه کسی همراه باشیم و برایش دلواپس شویم باید چه چیزی را به همراه او بجوییم و … بر خلاف اکثر فیلم هایی که امسال دیده ایم از همان چند دقیقه ابتدایی نیاز دراماتیک فیلم مشخص می شود قهرمان اندک اندک با روند فیلم شناسانده می شود و چه قهرمانی می شود ضد قهرمان هم از قضا همان سکانس پیش از تیتراژ مشخص می شود ضد قهرمانی که در روند فیلم جذابیت ها و توانایی هایش را به رخ می کشد اتفاقا در عین سیاهی و شقاوت به واسطه هوش و توانایی اش جذاب هم می شود و تقابل بین این دو علی رغم اینکه تقابلی ضد قهرمان «استاتیک» و غیر کنشکر است و قهرمان کنشگر ما را با خود همراه می کند هر چند ضد قهرمان های دیگری هم هستند که نقش مانع را بر سر قهرمان ایفا می کنند و این جذابیت این جدال را بیشتر می کند در نهایت این کشمکش تا سکانس پایانی با قدرت و پیشروندگی ادامه پیدا می کند.
کارگردانی فیلم «پیشمرگ» چندان شگفت آور نیست صادقانه در حد توانایی خودش و بدون اینکه سعی کند با خلاقیت های عجیب و غریب تجربه گرایانه خود را متفاوت نشان دهد سعی در قصه گویی دارد اما قصه خودش را به همه چیز تحمیل کرده به گمانم قصه که برگرفته از واقعیت زندگی یک قهرمان ملی است خودش را حتی بر نویسنده تحمیل کرده تا جایی که نویسنده یا نویسندگان بعضی جا ها اصول شخصیت پردازی را فراموش کرده و برخی شخصیت ها را بدون معرفی وارد فیلم کرده اند قصه خودش فرم خودش را ساخته است لذا علی رغم برخی ضعف ها فرم منسجم از کار در آمده و مخاطب عام را با خود همراه می کند.
به گمانم سینمای غیر قصه گو ممکن است زمانی برای خودش صاحب سبک و ژانر و قواعد و فرم شود اما قصه این عنصر شگفت آور که با خلقت انسان خلق شده است حیاتی مستقل از سینما دارد برای کشف کردنش و نوشتنش باید از او تبعیت کنی اگر سعی کنی بر اساس قواعد کلاسیک درام عناصری را به قصه اضافه یا از آن کم کنی به تریج قبایش بر می خورد بر تو می شورد و فیلمنامه یا نمایشنامه ات را به فضاحت می کشد قصه چیزی نیست که ما آن را بیافرینیم بلکه آن را پیدا می کنیم از وی دلجویی کرده و بر روی کاغذ می نشانیمش سپس بروی صحنه یا پرده سینما می آوریم گاه ما امکانات لازم را که در منزلت آن قصه باشد نداریم اما باز او کار خودش را میکند گاه زبان ما الکن می شود ولی قصه خودش را تعریف می کند و گاه ما کارگردان خوبی نیستیم.
ولی قصه کارگردان خوبیست فیلم پیشمرگ نیز چنین است قصه ای کشف شده که بسیار جذاب است فیلم از لحاظ تهیه کنندگی از انسجام خوبی برخوردار است کارگردانی خوب –و نه درخشان – است ضعف هایی در دراماتوژی کار و معرفی شخصیت ها در جایی از فیلم هست که تماشاگری که تاریخ معاصر را نمیشناسد ممکن است گیج شود اما در نهایت مخاطب با آن همراه می شود چرا که پیشمرگ قصه گوی خوبیست.