صبحتهای ضد و نقیض شمس آلاحمد دربارهی روزنامهنگاری پیش و پس از انقلاب
به گزارش خبرگزاری ترند روز، روز شنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۵۹ حجتالاسلام سید محمود دعایی توسط امام خمینی به عنوان سرپرست جدید روزنامهی اطلاعات منصوب شد. ایشان چند روز پس از انتصاب در پست جدید، شمس آلاحمد را به عنوان سردبیری این روزنامه برگزید. روزنامهی اطلاعات به همین مناسبت گفتوگویی با شمس انجام داد که مشروح آن را به نقل از همان روزنامه (منتشرشده در ۲۵ و ۲۷ اردیبهشت ۵۹ ) در پی میخوانید:
گویا نمایندهی امام در موسسهی اطلاعات از شما دعوت کرده است که با اطلاعات همکاری کنید.
زمانی که شنیدم آقای دعایی به اطلاعات آمدهاند خودم را موظف دیدم که به کمک ایشان بیایم. استنباط من این است که آقای دعایی برادر روحانی من احتمال داشت که در زمینهی روزنامهنگاری تجربهی تازهای را شروع میکند و با آشناییهایی که از ایشان داشتم دلم میخواست که یک مختصر تجربهای – اگر برای من فراهم است – در اختیار ایشان بگذارم. من اعتقاد دارم که انسان با یک دست هم میتواند زندگی کند و آدمهای یک دست را دیدهایم که زندگیشان هم لنگ نیست، اما زندگی طبیعی را آدمی میکند که دو دست داشته باشد. ادارهی سنگر مطبوعات با دو دست روحانی و روشنفکر به نظرم کمتر آسیبپذیر میشود. البته لازم به تذکر است که سن و سال من مرا در موضعی از کندی حرکت قرار داده که جبرانش را فقط دوستان جوان روشنفکر مطبوعاتیام میتوانند تامین کنند.
شما به عنوان سردبیر به روزنامهی اطلاعات میآیید، در حالی که اطلاع دارید از یک سال پیش به این طرف تحریریهی اطلاعات به وسیلهی یک شورای سردبیری اداره میشده است؟
من به عنوان یک خدمتگزارِ همهی اعضای آن خانواده میآیم. عنوان و پست و مقام را هم ترجیح میدهم که نباشد، همینقدر که گاهی بتوانم مشکل یکی از دوستان جوانم را بشنوم، شاید مجالی باشد برای آن دوست جوان که راهحل مشکل را خودش پیدا کند.
داوری شما به عنوان یک روشنفکر از ژورنالیسم چیست؟
هرچند مدتی است من از همکارانم در روزنامهها دور افتادم، اما خودم خیال میکنم تحولات این پانزده ماه انقلاب را از دور و نزدیک ناظر بودهام. مطبوعات ما در این پانزده ماه فاقد مردان مجرب و پخته و کاردانی بوده که قدرت این را داشته باشند که در خشت خام هم صحنههایی را ببینند که گاهی جوانها به الزام تجربهی کمترشان فاقد آن بینش بودند. من خبر دارم که سرمقاله و مشی فرهنگی روزنامههای ششگانهی صبح و عصر توسط کسانی تدارک میشود که خیلی بهندرت سی سالشان شده است. نسل سیسالهای که حق دارد به طبیعت شور و شوق و ایمان و علاقهاش به انقلاب محیط فعالیتش را یکپارچه حس و عاطفه کند.
اما انقلاب ما آیا فقط نیازمند شور و هیجان است؟
آیا تن تبدار جامعه را ممکن است پاشویهی یک آدم کند کمحرکت به آرامش بکشاند؟ متاسفانه خودتان میبینید به شوق آگاهی دادن هرچه بیشتر در زمان هرچه کوتاهتر به مردمی که سی سال بیاطلاع و خبر نگهداشته شدند، کار مطبوعات را به جایی کشانده که کدورتهای شخصی یاران غار قدیم را هم به سفره مطبوعات کشاندهاند. غالبا کوشش شده که درزها، شکافها، تناقضات و تضادها دیده و بیان و تصویر بشود. انگار کسی وظیفهی التیام یک زخم و شکاف را در عهدهی خودش نمیشناسد.
مطبوعات مثل یک موجود زنده یا یک ارگان مکانیکی فقط احتیاج به گاز ندارد که پایشان را بگذارند روی گاز و پدال را تا آخر فشار بدهند. یک ماشین یا وسیلهی حرکت پدال گازش در کنار پدال ترمز است. در عین حالی که موتور و انگیزنده دارد، ترمز مطمئنی هم دارد. اینگونه است که میشود یک «سفر» را تا حد ممکن کمخطر کرد و آیا انقلاب ما یک سفر نیست؟
تعبیر شما به عنوان یک روشنفکر، یک نویسنده و اهل قلم که البته همیشه مدافع شرف قلم بوده است، و به عنوان روشنفکری که در متن ژورنالیسم ایران از طریق نوشتن، حضور مداوم داشته است، چیست؟
در دورهی پیش از انقلاب بیطاقتی حکومت سبب شده بود که هیچ «اما و اگری» را نمیتوانست بشنود. نقش روزنامهنگار توجیه نیات و اعمال حکومت بود. روزنامهگار روشنفکر و آزادیخواه بود، اما در صورتی مجاز بود که روزنامهنگار هم باشد، که نقش توجیهکننده را داشته باشد در غیر این صورت ممنوعالقلم بود. یعنی که روزنامهنگار بالفعل نبود، حداکثر آرمانخواهی دوستان روزنامهنگار ما همانی بود که شاه مینالید که چرا تیتر ۷۶ میگذارید. یا حداکثرش این بود که «گلسرخ» را دوپارهاش میکردیم. یک پارهی آن را میگذاشتیم خط اول و دومی را میگذاشتیم خط هفتم. اینگونه میخواستیم یک پیام بدهیم.
روزنامهنگار به نظر من حق دارد که احساس کند که در دورهی طاغوت هتک حیثیت شده و این البته تعبیری است از آن گروهی از دوستانمان که تقوا و پرهیزکاری و مناعتشان را حفظ کرده بدند، آلودگان اهل قلم حسابشان جداست.
اما عملکرد ژورنالیسم پیش از پیروزی انقلاب؟
در یک دورهی کوتاه ششماهه با وزیدن باد کارتر و خالی کردن بعضی از سنگرهای طاغوت، روزنامهنگاران متعهد یکی از اولین گروههایی بودند که از تحولات نزدیک جامعه خبر شدند و موضع جبران هتک حیثیت خود را پیدا کردند. با اعتصاباتشان با همگامیها و همدردریهایشان، با انتخاب تیتر «شاه رفت»… هشیاری و مسئولیت خودشان را در انطباق با نیازمندیهای جامعهی انقلابی نشان دادند. این هشیاریها و این خبررسانیها که در آن پنج شش ماه کمک غیر قابل انکاری را به ارتباط مردم با یکدیگر کرد مردمی که از احوال هم خبر نداشتند.
و بعد از پیروزی؟
آن چیزی که به نظر من کار ژورنالیستها را به نوسان انداخت، این بود که با عوض شدن دوره کوششی نشد که مشی روزنامهنویسان منطبق با نیاز زمان بشود. یعنی چه؟ یادتان هست که در کمتر از یک ماه دویست روزنامه و حزب مالک شدیم؟ با فاصلهی یک ماه از دوران تکحزبی به دوران دویست حزبی رسیدیم. یعنی جامعه در یک برههی کوتاه «سیاسی» شد.
راههای خبر گرفتن برای تودهی مردم منحصر نبود به «رستاخیز» یا دو روزنامهی دوقلوی عصرانه، جلوی تختهی روزنامهفروش میایستاد، از بین دویست متاع آنی را که با باورش نزدیکتر بود، انتخاب میکرد. در عرض یک ماه تیراژهای پانصد هزاری شما رسید به صد هزار یا کمتر که خودتان میدانید. چند نفر آدم را میشناسیم که در عرض هفته تمام روزنامههایی را که منتشر میشود بخوانند. امکان مالی کدامیک از ما اجازه میدهد که این کار را بکنیم. وقتمان مگر ایجاب میکند اصلا؟! من خیال میکنم دوستان جوان من در مطبوعات این امر را توجه نکردند، خیال کردند که استعداد روزنامهنگارانه یعنی آنکه چنان روزنامهای تدارک دیده شود که هم «فدایی خلق» بخرد هم «مجاهد خلق» هم «مسلمان» بخرد و هم ۱۷ جور مارکسیست. این یک امر غیرممکن بود. از دوستان مطبوعاتی بعضی را میشناسم که نقش یک روزنامهنگار متعهد و موظف را این میبینند که «بیطرف» باشند. من دلم میخواست که برای من میگفتند که بیطرفی یعنی چه؟ این بیطرفی است که بین دو گروه، یک گروه آن آدمهایی که جمع میشوند توی نمازجمعهها، فضای دانشگاه و خیابانهای اطراف از جمعیت سیاه میشود، یک گروه دیگر که کاندیدای انتخاب مجلسش ۵۰ هزار رای میآورد. بیطرفی یعنی اینکه هردوی این جماعتها یک جای برابر توی روزنامهها داشته باشند؟ این را اسمش را میگذارید عدالت؟
گروههایی را ممکن است بشناسیم که به هیچیک از نهادهای انقلابی ما نهتنها اعتقاد ندارند، بلکه با زبانهای نامهربان و گاهی خشن و ناسزاگویانه به مقدسات تودهای میلیونی مردم یاد میکنند. یک روزنامهنویس موظف و مسئول انصاف این را میبیند که از هردوی اینها به گونهای مساوی خبر منتشر بکند؟
یک روزنامهنویس موظف حق دارد، انصاف را اینجوری معنی بکند که اخبار رسیده از یک واقعه از دو کانال یکی کانال مقامات انقلاب اسلامی و یکی کانال گروههای در جدال، هردوی اینها باید به طور برابر به اطلاع مردم رسانده بشود؟
ارزیابیهایی در این حدود که باید انجام میشده است و انجام نشده، کار دوستان ما را با مشکل روبهرو کرده ما در آن واحد در مظان دو اشتباه بودهایم: یکی آنکه همگام و همراه «تندترین» گروهها شعار بدهیم و یکی اینکه همراه «کندترین» گروهها گام گام قدم بزنیم.
اطلاع دارید که اطلاعات در سال گذشته با نظام شورایی اداره میشده است، تلقی شما و نظرگاهتان با سیستم شورایی چیست؟
من مطالبی دارم در زمینهی دفاع از نظام شورایی و در تفسیر شعار مردم به هنگام مرگ طالقانی که میگفتند: «پیام طالقانی شهادت است و شوار…» تظاهر هم نمیکنم و توجه دارم که با آیات صریح قرآن توجیه شده است که یک مسلمان با شور و مشورت امورش را حل و فصل کند. به این ترتیب من مدافع شورا هستم در همهجا، بهویژه در ارگانها و نهادهایی که از یک درصدی از روشنفکری بهرهمندند. اما این تمام باور من نیست. این یک قسمتی از باور من است. قسمت دیگر باور من این است که در کنار نظام شورایی، ما اعتقاد به «ولایت» و «امامت» هم داریم و این به آن معناست که در عین حالی که هر مجری و مسئول و حکومتمداری در عین حال اینکه همواره در ارتباط مشورتی با همکاران خودش در آن حوزه قرار دارد، لحظاتی پیش میآید که آن مدیر به عنوان یک فرمانده، یک امری را میدهد که بدون چون و چرا اجرا میشود، مثالش در حوزهی خود ما؛ شما متصدی امضا کردن آخرین نمونهی صفحهی روزنامهای هستید که چاپ میشود. مسئولیت قبلا به شما داده میشود، مسئولین دیگر و همکارانتان در آن لحظه در دسترس شما نیستند، واقعهای اتفاق میافتد باید تیتر یا عکسی گذاشته یا برداشته شود. در آن لحظه چه میکنید؟ شورا میکنید؟ یا شما به عنوان یک فرمانده از آن دوست کارگر میخواهید که دست نگهدارد و آن اصلاح لازم را انجام میدهید. در تجربهی دیگر هم جنگ بینالملل دوم بود. آلمانها پاریس را گرفته بودند، دوگل یک ستوان لوچ بود. در سفارت فرانسه در لندن به محض اشغال پاریس و تسلیم «ویشی» دوگل علم فرانسهی آزاد را در لندن بالا برد در آن زمان سارتر یک متفکر شناختهشده بود. آندره مالرو یک نویسندهی نامدار بود و هردو مسنتر از دوگل و روشنفکرتر از دوگل هیچکدام لب اعتراض باز نکردند که چون شورا نشد، ما عضو جبههی ملی فرانسه نیستیم.
بنابراین شما موافق هستید که تحریریهی اطلاعات مجددا شورای سردبیری خود را برگزیند؟
حتما، واقعیت این است که یک روزنامهی اطلاعات مورد قبول، نمیگویم ایدئال، تنها در صورتی امکان دارد که اعضای همان خانواده و صمیمانه دربارهاش تصمیم بگیرند. اما یک ضرورت دیگر این است که روزنامهی اطلاعاتی که خانهی شماست و مال شماست، در عین حال یک رسانهی گروهی دولت انقلاب اسلامی است. این دولت حق دارد که از این رسانه در جهت اهدافش سود ببرد اما نمایندهی این دولت در محیط شما یک جسم خارجی است، اگر توسط شما قبول نشود، او نمیتواند در آن اندام جذب بشود و یک عنصری بشود از آن خانواده. به همین مناسبت بود که من فکر کردم میتوانم کمکی باشم یا معرفی دوجانبه، هم معرف شما به دوستان و برادرانمان در سطح بالای سرپرستی و هم معرف نمایندهی دوستان مدیرمان در خانوادهی شما.
من یقین دارم نمایندهی امام در اطلاعات نسبت به انقلاب از هیچکدام از شما کمتر غمخوار نیست. اما میبینیم که به علت عدم شناسایی قبلی شما با هم و به علت حضور ضدانقلاب در جامعه که همواره در صدد ایجاد شکاف و نفاق بوده احتمال دارد که خدای نکرده این رابطه خصمانه شود. ما میکوشیم این رابطه دوستان باشد.
۲۵۹۵۷