از خط کتابت تا خال صورت / مقایسه خشت و کتاب در شعر صائب

از خط کتابت تا خال صورت / مقایسه خشت و کتاب در شعر صائب

زبان شعر همچنان اگر نه تنها از مهم ترین زبان هایی است که اندیشه ملت ما را بیان می کند و می تواند و باید به مثابه ابزار و آینه ای برای «تاریخ اندیشه در ایران» مورد بهره برداری قرار گیرد. این همه دیوان و شعر در انواع و اقسام میراث «تفکر ایرانی» است و از لابلای آن باید نظرگاه ایرانیان را در باره مسائل مختلف دریافت. این کار باید منظم و با استفاده از ابزارهای روز انجام شود.

از انواع شعر غزل و قصیده جایگاه اول را دارند و زبانشان بسیار بهم نزدیک است. باید نظام فکری شاعر را در غزل ها و قصیده های او دنبال کرد کاری که به سبک سنتی بسیار از پژوهشگران با بررسی واژه ها و ترکیبات انجام داده و در موضوعات مختلفی قلم زده اند.

در اینجا باید یک مورد خاص سروکار داریم. اگر کسی بخواهد نظر و نگاه جماعت شاعر غزل سرا و قصیده گوی را در باره مفهوم کتاب دریابد همین طور مفاهیمی چون «قلم» «خط»«نقطه» «حرف» و  «مرکب» و … را در شعر این شاعران بشناسد طبعا باید این کلمات را در اشعار آنان جستجو کند. موردی که ما انتخاب کردیم فقط مفهوم «کتاب» در شعر صائب است. پرسش این است صائب چه نگاهی به «کتاب» دارد؟ برای او این کلمه مهم در فرهنگ و تمدن بشری چه ارزشی و جایگاهی دارد؟ از نظر او کتاب می باید چه نقشی در فرهنگ ما بر عهده گیرد چیزی که ابزار انتقال علم و فرهنگ است.

صائب (1000 ـ 1087) را کما بیش می شناسیم. زبان او استمرار زبان عرفانی ایرانی است و این زبان زبان واقع گرا نیست. او در عالم تفکر عرفانی ایرانی با کلمات زیادی که در تفکر ایرانی هم خانوادگی معنوی دارند بازی های لفظی  فراوان می کند و در خوشبینامه ترین حالت در حال بنای بارگاه عشق و خیال های عاشقانه است.

پرسش ما این است که در این میانه تکلیف «کتاب» چه می شود؟  کتابی که در دست طلبه ی علم است و بشر در طول تاریخ می خواسته است با آن دانش افزایی کند در نگاه صاحب از چه جایگاهی برخوردار است؟ همه ما می دانیم و انکار نمی کنیم که کتاب نماد علم و دانش در تمدن بشری است؛ اما اکنون سوال این است که در اندیشه عارفان شاعر ما این کتاب چه جایگاهی دارد و چطور از آن سخن گفته می شود؟  صائب بارها و بارها از این تعبیر استفاده کرده است و ما امروز به یمن برنامه گنجور بدون زحمت می توانیم همه این موارد را ملاحظه کنیم و از نظرگاه او مفهوم کتاب را مرور کنیم.

اگر کاربرد «کتاب» را در دو عالم یکی عالم مدرسه و درس و مشق و طلبگی و دیگری عالم عرفانی و باطن گرایی بدانیم باید گفت صائب بهره ایی که از این مفهوم می برد مطلقا ربطی به حوزه اول یعنی علم و دانشی که در مدرسه دنبال می شود ندارد که ضد آن است. او در سراسر دیوان به تلویح و تلمیح توصیه به کنار گذاشتن آن دارد بر بی اعتباریش تأکید می نماید و می کوشد تا به جای خط کتابت به خال صورت توجه دهد.

در این یادداشت صرفا تعبیر کتاب را در اشعار صائب دنبال می کنیم و تعبیر های مشابه چون «دفتر» که از قضا «هوایی تر» از تعبیر کتاب است می گذریم.

گفتیم پرسش این است که صائب چه نگاهی به «کتاب» دارد و پاسخ اجمالی ما این است که او  و تقریبا جز در معنای عرفانی آن هیچ اعتباری برای نقش دانایی تجربی و عینی قائل نیست و در همه حال از مرز «دل ساده» و «خشت روی باده» کوتاه نمی آید. بازی او با «نقطه» و «کتاب» ارزش او برای «نقطه» و این که «نقطه با صد حرکت» کتاب می شود اما اعتبارش بیشتر است همه در سایه «اهل دل» و حال و هوای آن است. خط و نقطه گرچه از اجزای «کتاب» هستند اما در این بینش خط نه خط نگارش روی کتاب بلکه خط یار است و نقطه هم بر حسب آنچه نقطویان برداشت کردند خال صورت یار و اعتبارش بالاتر از خط کتاب واقعی است:

خط در مقام شرح برآمد رخ ترا

هر نقطه ای ز خال تو چندین کتاب شد

وضع «حرف» هم که متعلق به حروفیه است همین حکم نقطه را دارد:

چندان که در کتاب جهان می کنم نظر

یک حرف بیش نیست که تکرار می شود

صاحب این قلم در حد فهم عمومی می داند که ارزش ادبی این اشعار و تعابیر و عالمی که پشت آن نهفته است چه اندازه از نظر ادبی والاست و اما در اینجا پرسش این است که ما در میان انبوهی از این تشبیهات با واقعیت کتاب و دانش چه رفتاری داشته ایم و چگونه با این تأویل گرایی های ادبی بینش عمومی را علیه یکی از ارکان تمدن شکل داده ایم.

عرفان دنبال شناخت چیزی است که آن را «حقایق عالم» می نامد نگاه جزوی به عالم را نمی پسندد و وقت تلف کردن می داند. هدف او کشف رموز عالم و رسیدن به عین الیقین است. صائب که استاد سخن است در پاره ای از ابیات به روشنی توضیح می دهد که هدف علم رسیدن به «عین» یعنی عین الیقین» است و عدول از این هدف یعنی رسیدن به «یقین» با مفهوم عرفانی آن اگر در کار نباشد به چیزی از رموز عالم دست نخواهیم یافت:

ز علم مقصد اصلی رسیدن است به عین

وگرنه پایه خشت و کتاب هر دو یکی است

تعبیر «خشت و کتاب» در این اشعار مرتب بکار می رود. خشت آن است که در شکل ظاهری مثل کتاب است اما کارش این است که آن را سر خم می گذارند تا شراب ناب زیر آن پدید آید. در این نگاه اعتبار خشت را بیش از کتاب است و آنچه باید دنبال آن بود نقش خشت گونه برای کتاب است. خشت در میکده از خاک و گل آدمی است و وقتی آن را سر خم می گذارند اعتبار می یابد و با اصل وجود آدمی ارتباط می یابد. اینها همه بر کتاب شرف دارد. اساسا خشت همان کتابی است که دنبالش هستیم:

در مشت گلی نیست که صد نکته نهان نیست

در دیده صاحب نظران خشت کتاب است

و در بیتی دیگر:

در چشم گرانخواب کتاب است کم از خشت

در دیده بیداردلان خشت کتاب است

از نظر صائب این «حرف» و «نقطه» است که مهم است نه کتاب به آن درازی و با آن شیرازه. وقتی می شود از «نقطه» همه رموز را استخراج کرد چه حاجت به کتاب با آن درازی است:

راز دو کون در گره نقطه بسته است

گشتن به هر کتاب سراپا چه حاجت است؟

و  این بیت:

در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است

آن خال را به صد وجه تفسیر می توان کرد

تعبیر دیگر این است که کتاب وجود آدمی مهم تر از هر کتاب کاغذی است. مهم آن است که غبار از پیش چشم انسان کنار رود تا حقایق را ببیند. رموز عالم یعنی آنچه را باید کشف کرد در «کتاب توست» طبعا مشکل نه در آموختن و یاد گرفتن که در زدودن غبار پیش چشم است:

چشم ترا غبار علایق گرفته است

ورنه رموز هر دو جهان در کتاب توست

صائب در جای دیگری هم باز از غبار چشم و خشت و کتاب استفاده کرده و همین ایده را تکرار می کند:

چشم تو صائب اگر غبار ندارد

خشت سر خم کم از کدام کتاب است؟

فهم و علم در این نگاه یک مغز دارد و یک پوست. کتاب کاغذی معهود به پوست توجه دارد اما علم حقیقی در سینه های روشن است و آنجا باید دنبالش گشت. از سینه های روشن است که می توان به مغز و عمق و حاق هستی رسید در حالی که علمی که در کتاب است تمام توجهش به پوست است و طبعا بی فایده:

از سینه های روشن در مغز پی توان برد

در بند پوست باشد علمی که در کتاب است

سینه آدمی یا همان قلب مرکز علم است و  مشروط بر آن که سیاه نباشد بلکه سفید باشد مرکز علم و دانش یا به عبارتی «حقایق» است و درست اینجاست که «کتاب» در مقابل او ارزشی ندارد:

دلت ز جهل مرکب سیه شده است وگرنه

کدام خشت که در سینه صد کتاب ندارد

علمی که در عمق و مغز قرار دارد همان علم لدنّی است و این علمی است که «در کتاب نگنجد» و باید آن را در اوراق پاره پاره صبح در وقت طلوع خورشید و تابیدن نور بر قلب آدمی دید:

علم لدنی که در کتاب نگنجد

جمله در اوراق پاره پاره صبح است

این جریده صبح کنایه از هر چه باشد و به نظر می رسد اشاره به تلألؤ خورشید و تابیدن نور آن پس از درآمدن از پشت کوههاست محل علم است اوراقی از روشنایی که «صد کتاب سخن» در آن هست. و این یعنی این که ارزش صد کتاب دارد. این کتاب صبح است که ارزش دارد نه کتاب:

نمک به دیده غفلت کن از سفیده صبح

که صد کتاب سخن هست در جریده صبح

و این بیت:

سر عشر این کلام مبین است آفتاب

زنهار بر مدار نظر از کتاب صبح

اگر صد مجلد کتاب هم داشته باشی مهم آن است که پرده غفلت را پیش چشمان پاک کنی:
یک قلم پرده های غفلت توست

صد مجلد کتاب اگر داری

از نظر صائب درک معنای «نقش و نگار» ی که در طبیعت است و عارفان را شیفته خود می سازد همان علم واقعی و دریافت رموز حقیقی عالم است و این کاری است که «عارفان» می کنند و اما در مقابل دیگران ـ کتابیان ـ از «دل سیاهی» است که نظر «بر کتاب» می افکنند:

عارفان دل ساده می سازند از نقش و نگار

ما نظر از دل سیاهی بر کتاب افکنده ایم

و باز صائب در جای دیگری نگاه کردن به کتاب را سبب سیاهی دل می داند و بهترین روش برای رسیدن به حقیقت را نگاه کردن به «دفتر لیل  و نهار» خویش معرفی می کند:

دگر سیاه نسازم نظر به هیچ کتاب

نظر به دفتر لیل و نهار خویش کنم

و این که رسیدن به کمال به دود چراغ خوردن برای مطالعه نیست بلکه رسیدن به روشنایی دل است:

دماغ خوردن دود چراغ نیست مرا

به روشنایی دل در کتاب می بینم

کتاب ها را باید «گروه باده» گذاشت و به آن دست یافت. به عبارت دیگر باید کتاب را دور ریخت تا بتوان «غبار» را از دل زدود و دل را ساده و صاف و بی غبار کرد تا حقایق را درک کند. کتاب در گرو باده تعبیری است که صائب بارها آن را بکار برده و نتایج آن را درخشان می داند:

چندین کتاب در گرو باده کرده ایم

تا از غبار صفحه دل ساده کرده ایم

کتاب عامل سیاهی دل است و باید از آن پرهیز کرد:

دلم سیاه شد از بس که برکتاب گذشتم

کدام روز سیه بود کز شراب گذشتم؟

باید کتاب را گرو گذاشت و شراب ناب ـ با همان مضمون عرفانی ـ آن گرفت تا دل روشن گردد:

تا گل شکفته شد گرو می فروش کرد

در خانه داشت هرکه کتاب و رساله ای

ابیاتی از صائب که در آن از مفهوم کتاب استفاده شده است:

در اینجا ابیاتی از صائب را که مفهوم کتاب در آن بکار رفته و مستندی است برای یادداشت کوتاهی که در بالا آمد تقدیم می کنم. طبعا همه اینجا در گنجور قابل جستجوست و می توانید در همانجا بیابید:

از بس کتاب در گرو باده کرده ایم / امروز خشت میکده ها از کتاب ماست

چندان که در کتاب جهان می کنم نظر  / یک حرف بیش نیست که تکرار می شود

کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را  /  سیاهی لازم افتاده است آب زندگانی را

مده چون غافلان سر رشته تار نفس از کف / که بی شیرازه می سازی کتاب زندگانی را

نیست کاری به بد و نیکِ جهانم صائب /   رویِ دل از همه عالم به کتاب است مرا

ز نقطه حرف شناسان کتاب دان شده اند /  به چشم کم منگر نقطه سویدا را

هر کس نکرده در گرو می کتاب را  /  نگرفته است از گل کاغذ گلاب را

با سینه ای ز حرف لبالب درین بساط  /  خاموش چون کتاب نباشد کسی چرا؟

از خشت خم هزار در فیض می گشود  / روزی که بود در گرو می کتاب ما

از نقطه های خال تو در هر نظاره ای  /  بیرون نوشته حرف شناسان کتاب ها

صائب نظر سیاه نسازد به هر کتاب  /  فهمیده است هر که زبان اشاره ها

تا بود نغمه بلبل مشنو ساز دگر /  تا بود دفتر گل روی میاور به کتاب

کتاب جوهر شمشیر عشق را صائب / ز خون خضر و مسیحاست سرخی سر باب

همان گروه که ما را ز باده منع کنند / که عقل را نتوان داد رونمای شراب:

کنند ساده ز خط کتابه مسجد را  /  اگر کتاب بگیرند در بهای شراب

ز نقطه حرف شناسان کتاب دان شده اند /  ز خط بپوش نظر خال یار را دریاب

در هیچ نقطه نیست که صد نکته درج نیست / چون خامه سرسری مگذر از کتاب شب

از بیاض گردن خوبان تلاوت می کنند / ساده لوحان محبت را کتاب دیگرست

نوخطی از تازه رویان جهان ما را بس است  /  برگ سبزی زان بهار بی خزان ما را بس است

موشکافان را کتاب و دفتری در کار نیست  /  مصرع پیچیده موی میان ما را بس است

از بیاض گردن او فرد بیرون کرده ای است /  فرد خورشیدی که سر لوح کتاب عالم است

من که صائب پاک گوهرتر ز تیغ افتاده ام  /  رشته کارم چرا چون زلف جوهر درهم است؟

کهنه اوراق دل ما قابل ترتیب نیست /  از غم شیرازه کردن این کتاب آسوده است

در کتاب آشنایی معنی بیگانه نیست  /  این حدیث آشنا در دفتر بیگانگی است

نیست در مجموعه افلاک با آن طول و عرض /  از حقایق آنچه مثبت در کتاب آدمی است

نقش بر آب است پیش باددستی های عشق /  عقل پرکاری که سر لوح کتاب آدمی است

هیچ نقشی نیست کز آیینه رو پنهان کند /  دل چو روشن شد کتاب و دفتری در کار نیست

نیست در چشم بصیرت خال اگر صائب ترا  / نقطه شک در سراپای کتاب عشق نیست

اگر ز اهل دلی باش در سفر دایم /  که نقطه از حرکت صد کتاب گردیده است

ز علم مقصد اصلی رسیدن است به عین /  وگرنه پایه خشت و کتاب هر دو یکی است

به یک سفر نشود پخته آدمی هرگز /  به یک مقابله کی می شود کتاب درست؟

خوشم به مشرب صائب که بهر رهن شراب / به سیر کوی خرابات بی کتاب نرفت

شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست /  موج شراب سرخی سرهای باب ماست

مرغابی ایم و عالم آب است جان ما /  در مجلسی که باده نباشد سراب ماست

از بس کتاب در گرو باده کرده ایم   /  امروز خشت میکده ها از کتاب ماست

راز دو کون در گره نقطه بسته است / گشتن به هر کتاب سراپا چه حاجت است؟

در مشت گلی نیست که صد نکته نهان نیست  / در دیده صاحب نظران خشت کتاب است

در چشم گرانخواب کتاب است کم از خشت / در دیده بیداردلان خشت کتاب است

از سینه های روشن در مغز پی توان برد  / در بند پوست باشد علمی که در کتاب است

چشم تو صائب اگر غبار ندارد /  خشت سر خم کم از کدام کتاب است؟

علم لدنی که در کتاب نگنجد  /   جمله در اوراق پاره پاره صبح است

نمک به دیده غفلت کن از سفیده صبح / که صد کتاب سخن هست در جریده صبح

سر عشر این کلام مبین است آفتاب / زنهار بر مدار نظر از کتاب صبح

خود حسابان از کتاب و از حساب آسوده اند  /  ساده لوحان انتظار صبح محشر می کشند

در کتاب هستی من نقطه ای بی سهو نیست  / حیف از اوقاتی که صرف انتخاب من شود

نچیده است گلی از ریاض ساده دلی / سیه دلی که نظر بر کتاب می دارد

جماعتی که ز اسرار حکمت آگاهند /  ز خشت خم چو فلاطون کتاب می سازند

به آه گرد کدورت نخیزد از دلها /  خط غبار نمی گردد از کتاب بلند

خط در مقام شرح برآمد رخ ترا  /  هر نقطه ای ز خال تو چندین کتاب شد

خط در مقام شرح برآمد رخ ترا  /  هر نقطه ای ز خال تو چندین کتاب شد

حسن تو از دمیدن خط کامیاب شد  /  پیغمبر جمال تو صاحب کتاب شد

از نقطه یک کتاب سخن اخذ کرده اند  /  مضمون نامه از لب عنوان کشیده اند

چندان که در کتاب جهان می کنم نظر  /  یک حرف بیش نیست که تکرار می شود

دلت ز جهل مرکب سیه شده است وگرنه  /  کدام خشت که در سینه صد کتاب ندارد

فغان که بلبل ما در نیافت از مستی  /  که یک کتاب سخن بود هر اشاره گل

ان نقطه خاموشی درحرف نمی گنجد  /  بر طاق فراموشی بگذار کتاب اول

عارفان دل ساده می سازند از نقش و نگار  /  ما نظر از دل سیاهی بر کتاب افکنده ایم

دگر سیاه نسازم نظر به هیچ کتاب  /  نظر به دفتر لیل و نهار خویش کنم

دماغ خوردن دود چراغ نیست مرا  /  به روشنایی دل در کتاب می بینم

چندین کتاب در گرو باده کرده ایم  /  تا از غبار صفحه دل ساده کرده ایم

دلم سیاه شد از بس که برکتاب گذشتم / کدام روز سیه بود کز شراب گذشتم؟

چو نیست حاصل من غیر آه و ناله چه حاصل  / که چون قلم به سراپای هر کتاب گذشتم

ای راز نه فلک ز جبینت عیان همه / در دامن تو حاصل دریا و کان همه

اسرار چار دفتر و مضمون نه کتاب / در نقطه تو ساخته ایزد نهان همه

سفید کن دل خود را ز نقش ها تا چند / سواد دیده خود روشن از کتاب کنی؟

تا گل شکفته شد گرو می فروش کرد / در خانه داشت هرکه کتاب و رساله ای

چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب / که بوی خون به مشامم رسید ز سرخی باب!

سیاه روی کتاب از ورق شماری ماست /  شبی که صبح ندارد سیاهکاری ماست

دکمه بازگشت به بالا